ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ
لینک دوستان

      تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

     ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ 

و آدرس rozemeshki.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

خدایـا حجم دلتنگی هایم وسیع است


و پــر و بــالم بسته...


اینگونه بــگویم


اسیر نـاخواسته های دنیا شده ام...


دلم آرامش میخواهد

 

لــحظـه ای...

 

آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...

 

مــرا در حریم آغوشت جا کن ...


که بسیار محتاج تسکینم

[ یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:, ] [ 12:19 ] [ DUYĞU ]

بـه خــاطر خـودت میگویـم


تـنهایی کـافه رفتن را یـاد بـگیر


تـنهایی مهمـانـی رفتـن را


تـنهایـی سـفر رفـتـن را


تـنهایی خریـد کـردن را


تـنـهایی خـوابیـدن را


که اگر تقدیرت سال ها تـنـها مـانـدن بود


از همه این چیزها جـا نـمـانی

 

به خاطر خودت میگویم


ســاز بـــزن


که انگشتانت به وقت نبودنش


چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد


که بتوانی بـی شراب و بی یـار هم مست شوی

 

به خاطر خودت میگویم


خانه ات را بـا گلدان و شمع و عود و موسیقی


سبز و روشن و زنـده نـگه دار


که کـاشانه ات آرامشکده ات باشد

 


هر روز بـه آشپزی کردن عادت کن


که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبـرویت از سرت بپرد


که احتــرام به جسمت را یـاد بـگیری

 


دوستان زیـادی داشته باش


که دنیایت را با آدم های زیـادی قسمت کنی


که دنـیایت تـنها به یـک نفـر ختم نشود

 


ورزش کـن،کـتـاب بـخوانبـنویس


موسیقی گـوش کن،بـرقص

که انـرژی نـهفته در درونـت را


به سمت درستی هدایت کنی

 


گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت


بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست


که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست

 


خودت را بـبـخش


که حق لـذت بـردن از زندگی را از خودت نگیری


حق دوبـاره شروع کردن را


ساعتی را در روز نیایش کن،کـه نترسی


که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی


خودت را دوست داشته باش


که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود


که وسعت بـکر دلت را تصاحب کند


کـه از آن عبـور کند


که تـو مالکیت بی قید و شرطتت را


بی قـید و شرط واگـذار نـکنی

 

 
خودت را یادت نرود


خودت را یادت نرود



که از حالا ،بـرای سال های پیری


دچار حسرت بـرانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی

 

[ سه شنبه 27 مهر 1395برچسب:, ] [ 16:17 ] [ DUYĞU ]

 

از وقتی یادم میاد بزرگ بودم ولی چرا؟...

 

سایه ام افتاد روی پشت بام کودکی


بی خیال از درد و غم تحت نظام کودکی

 

 

بسته ام از هر طرف در آسمان کوچه ها


مثل ابری می روم تا ازدحام کودکی

 

 

می برد در انزوا، حال و جهان پیش رو


فارغ از هر دشمنی ، دل ، این امام کودکی

 

 

باور رفتن ندارد از مسیر سرنوشت


مانده ام پشت زمان های بکام کودکی

 

 

کوهی ازآهم ولی تلقین شادی می دهد


دوست دار بازی ام با فکر خام کودکی

 

 

حرف من یک کلمه و پیچیده اش یک جمله است


گرچه پـرنـاگفته ام در این درام زندگی

 

 

بـا جوانی ،( این بهار زندگی) تا کرده ام


سادگی، دور از غضب ،عین مرام کودکی

[ پنج شنبه 24 تير 1395برچسب:, ] [ 13:29 ] [ DUYĞU ]

 

تــو اینجــایی !


کــنـــار دستم


شانه بــه شانه‌ی زنـدگی‌ام


صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر


لابه لای زبــان گنگ ایـن حروف ..


در فاصله‌ی بین سطرهــایم ..


در ابــتدای هر بـنــد..


خواستم مثل همیشه شعری نو برایت بسرایم


یک شعر بــرایـت کـم است


یـک کتاب بـرایـت کم است


برایِ تـو دیــــوانی از دیــــوانگی بسُرایم...


تـادست به قلم میبرم کلمات می پرسند


چـــه بــنویسیم؟؟؟


آخـــرین نوشتــه ام را از


ســکــوت مینـویسم


سکوتی پـرازحرف،به اندازه ی یـک کتاب!


میتـوانی بـــخــوانـی؟!


شایـدبــعـد این نوشته آرام شوم ...


آریــــــ


آرامـــ


مثل درختی در پــاییــز


وقتی تـمـام بـرگ‌هایش را


بـــاد بــرده بــاشد!

 

[ چهار شنبه 19 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:28 ] [ DUYĞU ]

 

بــــزرگی هیچ کس

 

شبیه رویــاهای کـودکـی اش نشد..

 

رویـــاهایی کـــه

 

تــمام زنــدگی کــودکیمــان بــودنــد.

 

[ چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 16:25 ] [ DUYĞU ]

 

حکایت خوبی و پاکی همانند درختیست که ساقه اش همیشه پابرجاست

 برگش خشک نمیشود،در تمام فصول سبز است

ریشه اش به دل خاک فرو میرود


و شاخه هایش به سوی آسمان بالا میرود


درخت کاج را ببین،همیشه سبز است

ساقه و برگهایش خشک نمیشود و نمیریزد


شاخه هایش به سمت آسمان بالا میرود


شبیه به قلب اوج می گیرد و رشد می کند


یعنی این قلبهای ماست که به آسمان بالا میرود 


و فرمان قلبمان فرمان خداست که تنها به خوبی و پاکیزگی حکم می دهد .


 


خوبی و پاکی نهایت زندگیتون ♥

[ سه شنبه 17 فروردين 1395برچسب:, ] [ 1:4 ] [ DUYĞU ]

 

بی ﺟﻬﺖ ﺑﻪ کسی ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ✘✘ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ"✘✘

 

ﺑــﺮﺍی ﺷﻤﺎ ﺗﺮکیبی ﺍﺯ ﺩﻭ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﺳﺖ!

 

ﺍﻣﺎ ﺑــﺮﺍی ﺍﻭ ﺧﺮﻭﺍﺭی ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﺸﻮﺩ

 

ﻛﻪ ﺩﻧﻴﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑــﺎ ﺁﻥ میﺳﺎﺯﺩ ✘

 

ﺑــﺮﺍی ﺷﻤﺎ تکیه ﻛﻼﻡ ﺍﺳﺖ!

 

ﺍﻣﺎ ﺑـﺮﺍی ﺍﻭ ﺣﺮﻓﻬﺎیی ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

 

ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ می ﺑــﺎﺯﺩ ✘

 

ﺑــﺮﺍی ﺷﻤﺎ ﮔﺬﺭﺍﻥ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ...

 

ﺑـﺮﺍی ﺍﻭ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎی ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ✘

 

ﺑﺮﺍی ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯی ﺑﺎ 9 ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ!

 

ﺍﻣـــــــﺎ ✘✘✘✘

 

ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺑـــﺎﺯی ﺑــﺎ ﺭﻭﺡ ﻳــﻚ ﺍﻧـﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ....

[ پنج شنبه 29 بهمن 1394برچسب:, ] [ 23:21 ] [ DUYĞU ]

 

تــو زن بمان!
 
بگذار بگویند ارزش زندگیِ تو نیمِ "مَرد" است
 

مردی که از تو زاده شده و تو به زندگیش ارزش داده ای..
 

تــو زن بمان!
 
بگذار بگویند حقِ تو از پدرت نیمِ برادرت است
 

پدری که تو برایش جان میدهی  
 

تــو زن بمان!

 
بگذار بگویند او میتواند چندین همسر داشته باشد و حق طبیعیش است...
 

حقی که از تو ساقط شد.
 
حقی که به ناحقیِ پایمال کردند

 

 تمام وجود و احساسات تو، به او داده شده است...
 

تــو زن بمان!

 
بگذار بگویند نَسَبِ فرزندت از پدرش است
 

فرزندی که تو در وجود خود پرورانده ای و تو او را زاده ای...
 

تــو زن بمان... 
 
 

زن بـودن یـک هنـر است لیـاقت میخواهد
 

 

[ دو شنبه 21 دی 1394برچسب:, ] [ 1:18 ] [ DUYĞU ]

 

لحظه هـا تـنـها پـرنـدگان مهاجــری هستند کــه 

 

هــرگــز بــه لانــه بــرنمیگردنــد

 

 

من گریــزانــم از ایـن شکل حیــات وازیــن غربت تـلخ

 

کـه بــه اجبـــار بـه پــایـم بستند

 

می گریــــــزم از عشق

 

وتـو ای نـازترین خاطره ها،همه جا در پی تـو می گردم

 

  

[ جمعه 11 دی 1394برچسب:, ] [ 21:16 ] [ DUYĞU ]

 

 

حالا که از راه رسیدی ..با من راه بیا..


پاییز جانم خوش آمدی..

مثل تو پاییز ها  و مهرها آمدند ورفتند ولی مهری نداشتند...


برگهایی افتادندولی دردی را دوا نکردند. ....


اینجا پاییز زودتر از راه رسید شاید به خاطر سردی بیش اندازه مردمانش..


اینجا باران زودتر بارید شاید به خاطر شستن اندوه دل یک مسافر...


اینجا برگ ها زودتر زرد شدند...

شاید به خاطر خاطرات سبزی که زودتر تمام شد..


پاییزم با مهرت کنار می آیم ...

با آبانـــت زندگی میکنم و آذرت را به یاد میسپارم..


قول میدهم با باران هایت سرذوق بیایم..


ودست به دامن بادهایت شوم تا غبار دلم را بشورد...


وخش خش برگ هایت خوش نواترین ترانه ام باشد.


غروب هایت را دوست خواهم داشت و


در هر طلوع صبح گاهی نظاره ات خواهم کرد ..


باشد که قول دهی پاییز خوبی برایم باشی...

[ چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:, ] [ 1:24 ] [ DUYĞU ]

گــوش کــن ....

 

صدای نــفــسهـای پــایــیــز  را می شـنـوی ؟

 

  

و ایــن  زیـبـاتـریـن  فصل خــدا  می آیـــد...

 

 

 

غــم  و انــدوهت  را بــه بــرگ  درخـتــان آویــزان  کن

 

 

 

چــنــد روز دیــگر می ریــزنــد...

 

 

پــایــیــز زیــبــاتــریـن فصل آفــرینـش

 

 

 

[ یک شنبه 29 شهريور 1394برچسب:, ] [ 2:23 ] [ DUYĞU ]

 

 یـــه روز یه کفش دیــدم ک خیلی ازش خــوشم آمــد

  بــا اینکه بــرام تنگ بــود وپــامو میزد خریدمش!!

  فـروشنده میگفت:نـگران نباش جـا بـاز میکنه...!!

  مدتها گذشت امـا اون کفش جـا بـاز نـکرد!!

  با خودم میگفتم تو مسیرای کوتاه میپوشمش

  اما بــازم اذیتم کرد و پــامو زخـم کرد...!!

  ولـــی من خـــیــلی دوسش داشتم...!!

  تــا بالاخره یه روز,اون کفش رو کنارگذاشتم!!

  امید من واسه جـابـاز کردن اون کفش بی موردبود..

  اون کفش سایز پـــــــای من نـــبـــود...

  درسته ک خیلی می خواستمش,ولی ب درد من نمیخورد!!

  خلاصه از اون کفش هیچی واســم نـمـونــد

جــــز زخمهایی ک روی پاهام گذاشته بود...!!

بعضی از آدمها هم درست همین طورند!!

بــــــایـــد کــــنــــار گذاشتشون

چون ب سایز قــلبــمــون نــمیخورن,

حالا هرچقدهم ک دوسشون داشته بــاشیم...

[ جمعه 5 تير 1394برچسب:, ] [ 13:48 ] [ DUYĞU ]

 

چــــرا همیشه گفته می شود...

"سکــوت نشانــه ی رضایـت است"

چـــرا نمی گــویـند:

نـشانه ی دردیــست عظـیم کـه لــب ها را

بــــه هــم دوخــتــه است؟

چـــرا نمی گـویند:نـشانـه ی نـاتوانـی گفتــار

از بــیـان سنگینی رفـتــار افــراد است؟

چــرا نمی گویند:نشانه ی دلی شکسته است کــه

نمی خواهد با بـــاز شدن لــب هــا از همدیگر

صـــدای شـکــستــه شدنــش را

 نــــامـحــرمــــان مـتـوجـه شونـد!!!

 

 

[ شنبه 9 خرداد 1394برچسب:سکوت, ] [ 21:3 ] [ DUYĞU ]

 

من پــیـــاده و تــــو سوار

 در مسیری پـــر از سنگ و کلوخ...

 تو فاتحانه بر اسب چموشت دوردست ها را دیدی

 و مـــــنــــــ ...

 تــــسلیــم جــــبــــر زمــانـــه

تنها نگاهم بر پاشنه ترک خورده و زخمی دو پای خسته ام بود.

کاش من هم لحظه ای لذت تکیه زدن بر این زین خوشبختی را داشتم

چــه بســـا من نیز دنیا را چون تـــو می دیدم .

 

ایــن است تــفـاوت نــگاه دو چشم بــر زنـــدگی

[ پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394برچسب:تفاوت دو نگاه, ] [ 14:5 ] [ DUYĞU ]

من نبودم و تــو بـودی

بود شدم و تـو تمام بودنت را به پـایم ریختی 

حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم 

هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی 

...

ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت  

ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را 

اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .

دستانت را می بوسم و پیشانیت را ...

که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود 

خاک پایت هستم تا هست و نیست هست  

به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .

[ چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:11 ] [ DUYĞU ]

 

قـلمم راست بـــایـست!

واژه هـا ...گوش بـه فــــرمـان قلـم!

همگی نــظم بگیرید، مـودب بــــاشید!

صــاحب شعر عــزیــزی است بــه نــــــام «مـــادر»

امشب از شعر پـرم،کـو قلـم و دفتر من؟!

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نـگو...

تــک و تــنهـا و غـریبــم! تــــو کجــــایی مــــــادر...؟!

آنقَدَر حسرت دیدار تــو دارم که نـگو...

بسکه دلتنگ تــو ام ،از سر شب تا حالا...

آنقَدَر بـوسه به تصویر تـــو دادم که نـگو...

جــــانِ من حــرف بـــزن! امـــر بـــفرمـــا مــــــــادر..

آنقَدَر گوش بـه فـرمان تو هستم که نـگو...

کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست

آنقَدَر بی تــو در این شهر غریبم کـه نگو...

مـــــــــــادر ای یـــــــــــاد تــــــــو آرامش مــن...!

امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!

جـــانِ من زود بـــیا... بغـــلم کن مــــادر...!

آنقَدَر حسرت آغــوش تـو دارم که نـگو...

مــــــادرم...مــــــادر خــوبـــم... بـــه خـدا دلتنگم!

رو به رویم بِنِشینی کافیست، همه دنیا به کنار...

گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم

نــه شـعار است ،نــه حــرف!

آنقَدر خـاک کف پـای تـو هستم کـه نـگو ...مــــــادر 

 

[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 21:35 ] [ DUYĞU ]

  

 

چرا این روزا همه جا تورو میبینم؟

تمام جاده ها فقط سراغ تــو رو می گیرن و من دلیلش را نمیدونم ...

یک دم عاشقی،خیلی مهمتر از تمام زندگیه

 چرا اینطوره آخه خداوندگارا؟

کنج قــلبـم تنـهاست...

" بی تـــو احساس تـنـهایی میکنم"

هنوزم  همه جــا هستی ،حتی وقتی نیستی

ای بــی خـبــر،تــو اونـــجــــایی...

در تــمــام پیچ های جــاده ها

بـهم بــگــو،تـــو عـیـن فــصل هایی

چـــرا هی عــوض میشی ؟

 

[ شنبه 15 فروردين 1394برچسب:کُنجِ قلبم تنهاست, ] [ 17:1 ] [ DUYĞU ]

 

آدمها تــرك كــردن را دوست دارند!

سرشــان را بــا افتخار بـالا می گیرند

و میگویند : تـــــرک کــردم

سیـــگار را...

خــانــه را...

دوستــانــم را...

مـــعشوقـــم را

امــا ! هیچ کس تــرک شدن را دوست ندارد

سرِشـــان را پــایین می انـدازنـد

و بـا همه ی غــمِ وجـودشان می گـویند

تـَـــــــرکَـــم کردنــد

دوستـــانـــم

خــانــواده ام

عــشقـــم ...

می بینــید ؟

مـا همان آدمـهـایی هستیم که ترک می کنیم

امــا وقتی کسی تــرکمــان می کنـد

جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد

بــغض گـلــویمان را خــفـه می کند.....!

[ دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:, ] [ 1:46 ] [ DUYĞU ]

 


تـــورو طوافــت میکـنم. . .!!!

کــعبــه و راز مــن تــویــے . . .

کــفــر کــه نیـست !! حقیقتـــه !!. . .

حـــج و نــمــاز مـن تــویــے !. . .

تـویے کـه نبـض هــر نــفس ، بــراے مـن مقـدسے . . .

تــو مـرز اعـتقاد شـب ، بـه مـرز بـوسه میـرسے . . .

بـهشـت و اعتـقاد مـن ، لـمس نـفـس هاے تـوئه!

معبـود هـر بـود و نبـود ، تـو عمق چشماے تـوئه!

تـــو عـمـق بـــــاور مـنے !. . .

تــــو اعــــتـقاد بـــودنے !. . .

تـو لحظه هاے بـے امید ، تنها امید بـودنے . . .!

شهـــادتــین مـــن تــــــویـے . . .!!

شهادتیــن مــن تــــــــویے . . .!!

تـو لحظه هاے اخـرم ، بعد از خــدا ، خـدا تویـــے . . .

حقـــیقت ایـــــــنه!!

حقیقت اینــه ، مـــــــــــــــادرم!. . .

حـتـــــــــــے . . .

تـــوے نبـودنـت ، هنوز یــــــار من تــویے ...

 

 

[ چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب: تنهــا یـــار من ,,,, ] [ 2:14 ] [ DUYĞU ]

 

 قـطـره؛ دلش دریـــــا می خواست


خیلی وقت بود که بـه خـدا خواسته اش رو گفته بود


هـــر بـــار خـدا می گفت :  “از قطره تا دریا راهیست طولانی،

راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریــا نیست!  “


قـــطــره عبـــور کـــرد و گــذشت


قــطـره پشت سـر گـــذاشت


قـطــره ایـستاد و منـجمـد شـد


قـــطـره روان شد و راه افــتــاد


قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!


خــــدا قـــطـــره را بــه دریــا رسانــد


قــطــره طـعـم دریــا را چـشید


طــعـم دریـــا شـدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟


خــــدا گــفــت : هـسـت!


قطره گفت : پس من آن را می خواهم


بـــزرگ تـــریـن را، و بی نهـایـت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قــــلـــب آدم گذاشت

 

و گفت : اینجا بی نهایت است!


و آدم عـــــاشق بــــود

دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد


اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت


آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت


قطره از قــ❤ـــلــب عـــاشـق عبور کرد!


و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :


“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!  “

 

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:اشک عاشق, ] [ 11:53 ] [ DUYĞU ]

 

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

 

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

 

 به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

 

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
 به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

 

به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

 

به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

 

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را

از   هـــم دریــغ می کنیم

و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم

کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم

[ جمعه 21 آذر 1393برچسب:, ] [ 21:6 ] [ DUYĞU ]

 

من عــقـابـی بودم که نگاهِ یک مــار

 

سـخـت آزارم داد

 

بــال بگشـودم و سمتش رفتم

 

از زمــیــنـش کـندم

 

بــــه هـــوا آوردم

 

آخر عـمـرش بود که فـریـب چشمش، سخت جـادویــم کرد

 

در نوک یک قـلـه، آشیانش دادم که همین دل رحـمـی، چه بروزم آورد

 

عـــشـــق، جــادویــم کـــرد

زهـــر خــود بـر مـن ریـخت

 

از نــوک قــلـه زمین افـتادم

 

تــــازه آمــــد یـــــادم، مـــن

 

عــقــابـی بـــودم بــر فــرازِ يــک کـــوه

 

آشـيـــانِ خــود را بــه نـــگـاهـي دادم

[ پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:من عقابی بودم ,بر فراز یک کوه, ] [ 21:42 ] [ DUYĞU ]

 

راهي نشان‌ام بده که مرا به سوي زند‌گي حقيقي رهسپار کند


باکي از هجوم طوفان‌هاي سهمگين نيست مرا


مي‌دانم شهامت لازم براي اين ستيز را خواهم يافت


مي‌دانم که ايمان ياري‌رسانم خواهد بود


مي‌دانم که بر ترس غلبه خواهم کرد


راه را نشان‌ام بده


راهي نشان‌ام بده به سوي افقي روشن‌تر


آن‌جا که روح فرمان‌رواي جسم باشد


باکي از هجوم غم و پريشاني نيست مرا


سراسر زند‌گي امواج خشم درگذرند


اگر روزي به انتهاي جستجو برسم


آن‌گـــاه


راه را نشان‌ام بـده


راهي نشان‌ام بده و بگذار با شجاعت اوج بگيرم


فراتر از حزن بيهوده از براي گنجينه‌هاي بي‌ارزش


فراتر از افسوس‌هايي که مرهم را در زمان مي‌يابند


فراتر از پيروزي‌هاي کوچک يا شادي‌هاي زودگذر


تا بلندايي که تمامي‌شان بازي‌هاي کودکانه‌اي بيش نباشند


راه را نشان‌ام بــده


راهي نشان‌ام بده به سوي صلحي ابدي


که از درون مي تـراود


تا توقف تمامي کشاکش‌هاي جسماني


تا پرتوافکني تن با روشناي روح


هر چه سفر و ستيز دشوار باشد


خـواهـان آن هستم


راه را نشان‌ام بـــده

[ پنج شنبه 29 آبان 1393برچسب:راهي نشان‌ام بده, ] [ 1:15 ] [ DUYĞU ]

قلمــت را بـــــردار

 

بنویس از همه ی خـوبـیـها،زنـــدگـی ،عـشـق،امـیـد

 

وهـــر آن چیــز کـه بــروی زمـین زیـبـا اسـت

 

گـــــــــل مـریـم،گــــل رز

 

بنـویس از دل یـک عــآشق بی تــاب وصــال

 

از تــــمــنــآ بــنویس

 

از دل  کوچک یک غنچه ،که وقت است دگـــر   بـاز شود

 

از غــروبی بنویس،که چــو یـاقوت وشقایق ،سرخ است

 

بــــنـــویس از لـــــــبخنـد

 

از نــگاهی  بنویس، که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد 

 

قـلمـت را بــردار؛روی کـــاغـذ بنـویس

 

«زنـدگـی بـا همه ی تلـخـی ها،شیـرین است »

 

 

 

 

[ جمعه 23 آبان 1393برچسب:قلمت را بردار, ] [ 14:37 ] [ DUYĞU ]

 

 

بــی  خــبر  از حـال هـم خفـتن چـه سـود

 

بــر مـزار  مـردگـان خـویش نـالیـدن چــه سـود؟

 

زنده را تا زنـده است ،باید بـه  فــریـادش رسید!

 

ورنه بــر سـنگ مـزارش آب پاشیدن چه سود ؟

 

زنـــده را در زنـــدگــی قــدرش بــدان...

 

ورنه  مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود ؟

 

گـــر نـکردی یــاد مـن تــا زنـــده ام...

 

سنگ مــر مــر روی قــبــرم وانـهادن هــا چـه سود ؟ 

 

[ جمعه 16 آبان 1393برچسب:زنـــده را در زنـــدگــی قــدرش بــدان,,,, ] [ 18:25 ] [ DUYĞU ]

 

«مــکالمـه  یـک ســوسـک غمـگین بــاخــدا »

گـفت:کــسی دوسـتم نــدارد.می دانــی کــه چقــدر سخـت اســت،این

کــه کسـی دوسـتت نـداشـته بــاشـد؟

تــو بــرای دوسـت داشـتن بـود کـــه جـهـــان را سـاخـتی ...

خــــــــــــدا هیــچ نــــگــفت!

گـفت:  پـــاهـایـم را نگـاه کـن، ببیـن چقـدر چــندش آور است..

چشمـها را آزار می دهــم، دنـــیا را کثــیف میــکنم...

آدم هــایت از مــن می ترســند...مــرا مــی کشند...

بــرای اینــکه زشــتم ... زشــتی جــــرم مــن است!

خــــــــــــــدا هیـــچ نـــگـفــت!

گفـت :ایـن دنـیا فقـط مــــــال قشـنگ هــــاست...

مال گل ها و پروانه ها،مال قاصدک ها؛ مال من نیست!

خــــدا گفــت: چــرا، مــال تــو هــم هــست...

خــداگفــت:دوســت داشتن یــک گــل،دوست داشتن یــک پــروانه

یـــا قــاصــدک کــار چنــدانی نیســت!!!

امــا دوست داشتن یــک سوســک،دوسـت داشتن "تــو" کار

دشـــواری ســـت.

دوســت داشتــن کــاری اســت آمــوخــتنــی!

و همـه کــس ،رنــج آمـوخـتـن را نـمــی بــــرد...


ببخش ،کسی را که تورو دوست ندارد، زیرا که هنوز مؤمن نیست...

زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته،او ابتدای راه است...

مؤمن دوست میدارد،همه را دوست میدارد... زیرا همه از من است...

چشــم هــای مــؤمــن جــز زیبــا نمــی بینـد...

زشتــی در چــشمـهاســت...

در ایــن دایــره ،هــر چــه کــه هـست نـکوست...

آنــکه بین آفریده های من خط کشید شیطان بود،

شیطان مسئول فاصله هاست...

حالا قشنگ کوچکم! نزدیک تر بیا و غمگین مباش...

قشنگ کوچک نزدیک خدا رفت و دیگر هیچ وقت

نیاندیشید که نازیباست.

[ چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:مکالمه ی سوسک غمگین با خدا, ] [ 14:30 ] [ DUYĞU ]

دست مریزاد پروردگارم

 

چه پوست کلفتی برایم آفریدی ...

 

 

که تاب تازیانه سرنوشت را بیاورد

 

چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای ...

 

 

که شده گورستان آرزوهایم

 

و چه شانه هایی ...

 

 

که این چنین بارسنگینی را بدوش میکشند و نمیشکنند

 

و چه چشمان منتظری که باید ببینند و نخواهند

 

وچه گوش هایی که ...

 

 

نصیحت نصیحتگران زاهد امروز ،

 

دنیاپرست دیروز را باید بشنوند

 

 

بازهم میگویم « الحمدلله  »

 

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:پروردگارا, ] [ 18:0 ] [ DUYĞU ]

 

نه حوصله دوست داشتن دارم

 

نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد

 

 

این روزها سردم

 

مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند

 

 

مثل زمستان

 

احساسم یخ زده است

 

 

آرزوهایم قندیل بسته است

 

امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده است

 

 

نه به آمدنی دلخوشم نه از رفتنی غمگین

 

این روزها پر از سکوتم

[ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:این روزها پر از سکوتم, ] [ 13:11 ] [ DUYĞU ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
درباره وبلاگ

افسوس که زنـدگی رویـایی بیش نـبـود .